غزل مناجاتی با خداوند
به خسته حـالـیم ای پادشاه ارحمنی به اشک چـشم تـرم یا اِله، ارحمنی کشاندهام سرِ این سفره اعـترافـم را نـمـانـده از نـفـسم غـیـر آه ارحمنی کرم نما کمی آغوش خویش را وا کن رسیده بـنـدۀ گـم کـرده راه ارحمنی به قـدرِ خـوبـیِ تـو بـا گـنـاه آمـدهام مکن عـقوبت این روسـیاه ارحمنی شکسته بال و پرم، خستهام، نگاهم کن پـنـاه ده بـه منِ بـیپـنـاه، ارحـمـنـی بریدهام من از این نفْسِ خانمان سوزم جـدا شدم دگر از هر گـناه ارحمنی هزار مرتبه بخـشیدی و خطا کردم دوباره خـستهام از اشتـبـاه ارحمنی مـیـان میـکـدهات نـالـه مـیزنـم آقـا فـقـط به خاطر قدری نگاه ارحمنی حسین از منِ آلوده دستگـیری کرد در آمدم به چه سختی ز چاه ارحمنی |